پيامد های زلزله در نقاط مختلف دنيا
پيامد های زلزله در نقاط مختلف دنيا
ونزوئلا:
زلزله میآید. ایران ضمن همدردی با ملت فهیم ونزوئلا،
برای آنها حدود دو میلیون خانهی پیشساخته و مقادیر خفنی
بیسکویت و کلوچهی لاهیجان و کنسرو ارسال میکند. قرار میشود
تمام مردم ایران یا یک لقمه از غذایشان را به آنها بدهند یا
دولت خودش به زور یک لقمه از غذای ملت بزند و به آنها بدهد.
رئیس جمهور ونزوئلا هم لبخند میزند و با اوباما دست میدهد!
اسپانیا:
زلزله میآید. هیچکس بر اثر آن کشته و زخمی نمیشود و فقط چند تا
گاو به خیابان میآیند. مردم پارچهی قرمز نشان میدهند و برای تفریح میدوند.
گاوها صد و هشتاد نفر را کشته و دو هزار نفر را زخمی میکنند!
افغانستان:
زلزله میآید.. سیصد هزار نفر کشته میشوند.. القاعده مسئولیت زلزله
را بر عهده میگیرد. نیروهای آمریکایی تمام کوهستانهای افغانستان
را بمباران میکنند و سیصد هزار نفر دیگر از جمله بنلادن را در این
درگیریها از بین میبرند. بعد از چهار ساعت پسلرزهی فسقلی دیگری
میآید و بنلادن مسئولیت آن را هم بر عهده میگیرد!
ژاپن:
اخبار ژاپن اعلام میکند که از امروز به مدت یک ماه، هر روز
زلزلهای به بزرگی هشت و نیم ریشتر، توکیو را خواهد لرزاند.
ساکنان توکیو زیر لب میگویند سوسکی بابا و برای امتحان کردن
مقاومت ساختمانها، سه ریشتر هم خودشان به صورت دستی به زلزله
اضافه میکنند. یک دستگاه هم درست میکنند که جو را تبدیل
به آبجو کند و موقع زلزله بیشتر سر حالشان بیاورد!
امارات:
زلزله میآید. نیمی از کشور نابود میشود. دور ساختمانهای مخروبه
نوار زرد میکشند و آنها را به مکان توریستی تبدیل میکنند.
ایرانیها از این مکانها دیدن میکنند و اماراتیها با پول
حاصل از صنعت توریسم، یک کشور دیگر درست میکنند!
فرانسه:
زلزله قرار است تا چند روز دیگر بیاید. تمام مردم اعتصاب میکنند
و خواستار منع وقوع زلزله در کشورشان میشوند. حمل و نقل عمومی
مختل میشود. در نهایت زلزله تسلیم خواست مردم میشود و دیگر
نمیآید!
آمریکا:
زلزله میآید. هیچکس کشته و زخمی نمیشود اما دو نفر و نصفی
بیخانمان میشوند. تلویریون ایران ده بار این خبر را پخش
میکند و سیاستهای باراک اوباما، جرج بوش، کلینتون و … و
کریستف کلمب مورد انتقاد شدید قرار میگیرد! وزیر خارجهی
آمریکا خطر تروریسم را گوشزد میکند و دوباره افغانستان را
بمباران میکنند!
فلسطین:
زلزله میآید. کسی خانه ندارد تا بیخانمان شود! یازده هزار نفر از
نیروهای غیرنظامی کشته میشوند. قطعنامهای توسط تمام کشورهای
جهان با امضای ایران صادر شده و کشتار غیرنظامیان محکوم میگردد.
در انتهای این قطعنامه تأکید میشود که در صورت تکرار زلزله،
عواقب بسیار بدی در انتظار رژیم صهیونیستی خواهد بود! ششصد میلیون
دلار کمک مالی هم توسط همان تمام کشورهای جهان صورت میگیرد!
سوئیس:
زلزله میآید. دستهی عینک چهار نفر از ساکنان میشکند. از سوی
دولت به تمام شهروندان سوئیس مبلغ سه میلیون یورو وام بلاعوض پرداخت
میشود. کل کابینه از مردم عذرخواهی کرده و ضمن پذیرش
مسئولیت تمام اتفاقات، دستهجمعی استعفا میدهند!
کلمبیا:
زلزله میآید. تمام جمعیت کشور به جز نود و یک نفر کشته میشوند.
درگیری مسلحانه رخ میدهد. یک نوجوان 14 ساله با آر.پی.جی نود نفر
دیگر را میکشد. بعد به خودش هم مظنون میشود و آر.پی.جی را توی
حلقش فرو میکند!
هند:
زلزله میآید. تمام خانهها خراب میشود. مردم آوارهی کوچه و
خیابان میشوند و از گرسنگی در آستانهی مرگ قرار میگیرند. بعد
در یک اقدام همگانی مرتاض میشوند و از مرگ حتمی نجات پیدا
میکنند!
ایران:
زلزله میآید. شصت هزار نفر کشته و زخمی میشوند.
...
ﭼﻮ ﻧــﯽ ﮔﺮ ﻧﺎﻟﻢ ﺍﺯ ﺳﻮﺯ ﺟـﺪﺍﻳـﻲﻧﻴﺴﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺁﺗﺶ ﻣﯽ ﮐﺸﺎﻧﻢﺑﻪ ﻳﺎﺩﺕ ﺍﯼ ﭼـﺮﺍﻍ ﺭﻭﺷـﻦ ﻣـﻦﺯ ﺩﺍﻍ ﺩﻝ ﺑﺴﻮﺯﺩ ﺩﺍﻣـﻦ ﻣـﻦﺯ ﺑﺲ ﺩﺭ ﺩﻝ ﮔﻞ ﻳﺎﺩﺕ ﺷﮑﻮﻓﺎﺳﺖﮔﺮﻓﺘـﻪ ﺑـﻮﯼ ﮔـﻞ ﭘﻴــﺮﺍﻫﻦ ﻣـﻦﻫﻤﻪ ﺷﺐ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﻴﻨﻢ ﺧﻮﺍﺏ ﺩﻳﺪﺍﺭﺩﻟـﯽ ﺩﺍﺭﻡ ﺩﻟـﯽ ﺑـﯽ ﺗـﺎﺏ ﺩﻳﺪﺍﺭﺗﻮ ﺧﻮﺭﺷﻴﺪﯼ ﻭ ﻣﻦ ﺷﺒﻨﻢ ﭼﻪ ﺳﺎﺯﻡﻧﻪ ﺗـﺎﺏ ﺩﻭﺭﯼ ﻭ ﻧﻪ ﺗﺎﺏ ﺩﻳــﺪﺍﺭﺳـﺮﯼ ﺩﺍﺭﻳـﻢ ﻭ ﺳـﻮﺩﺍﯼ ﻏـﻢ ﺗـﻮﭘـﺮﯼ ﺩﺍﺭﻳـﻢ ﻭ ﭘــﺮﻭﺍﯼ ﻏﻢ ﺗـﻮﻏﻤﺖ ﺍﺯ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺷﺎﺩﯼ ﺩﻟﮕﺸﺎﺗـﺮﺩﻟـﯽ ﺩﺍﺭﻳـﻢ ﻭ ﺩﺭﻳــﺎﯼ ﻏﻢ ﺗـﻮ***
ﺳﺮ ﺷﺐ، ﻋﺎﺷﻖ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺑﻮﺩﻡﻭ ﺩﻟﻢ، ﻟﮏ ﺯﺩﻩ ﺗﺎﺑﭽﮑﻢ ﺍﺯ ﻟﺐ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﺣﯿﺎﻁﻧﻢ ﺁﺑﯽ ﺑﺰﻧﻢ ﺑﺎﻏﭽﻪ ﺭﺍﯾﺎﮐﺮﯾﻤﯽ ﺑﻪ ﺩﻟﻢ ﭘﺮ ﺯﺩﻩ ﺑﻮﺩﮐﻪ ﺩﺭ ﺍﯾﻮﺍﻥ ﺧﻨﮏﺗﮑﻪ ﻧﺎﻧﯽ ﺑﺨﻮﺭﻡﺟﺮﻋﻪ ﺁﺑﯽ ﻟﺐ ﺣﻮﺽﺑﭙﺮﻡ ﺗﺎ ﻟﺐ ﺑﺎﻡﻣﺜﻞ ﯾﮏ ﻗﺎﺻﺪﮎ ﺷﺎﺩ ﻭ ﺭﻫﺎﺭﻗﺺﮐﻨﺎﻥ، ﺩﻝ ﺳﭙﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﻧﺴﯿﻢﻣﺎﻫﯽ ﺗﻨﮓ ﺑﻠﻮﺭﺩﺭ ﺩﻝ ﺭﻭﺷﻦ ﺩﺭﯾﺎﯾﯽ ﻣﻦﺑﺎﻟﻪ ﻣﯽﺟﻨﺒﺎﻧﯿﺪﻣﻦ، ﭼﻪ ﺍﻓﮑﻨﺪﻩ ﺣﺠﺎﺑﯽ ﺩﺭ ﻣﻦﻭﻗﺖ ﺁﻥﺳﺖ ﺩﮔﺮ ﺑﺮﺧﯿﺰﺩﻫﻢﭼﻮ ﺁﯾﯿﻨﻪ ﻧﺸﺴﺘﻢ ﻟﺐ ﺣﻮﺽﺳﯿﻨﻪ ﺧﺎﻟﯽ ﺷﺪﻩ ﺍﺯ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺟﺰ ﺍﻭﮔﺎﻩ ﯾﮏ ﭘﻮﻟﮏ ﺳﺮﺥﮔﺎﻩ ﯾﮏ ﺷﺎﭘﺮﮎ ﻣﺴﺖ ﺭﻫﺎﺷﺮﻡ ﯾﮏ ﺷﺎﺧﻪ ﺑﯿﺪﺭﺍﺯ ﻧﺎﺯ ﮔﻞ ﻣﺤﺒﻮﺑﻪﺷﺐﻗﺎﻣﺖ ﭘﯿﭽﮏ ﺗﻨﻬﺎﯼ ﺻﺒﻮﺭﺳﯿﻨﻪﺍﻡ ﻣﻨﺰﻝ ﻧﻮﺭﻋﺪﻡﺁﺑﺎﺩ ﻭﺟﻮﺩﻣﻦ، ﭼﻪ ﺑﯽ ﻣﻦ ﺯﯾﺒﺎﺳﺖﮔﻞ ﺳﺮﺧﻢ ﺷﺎﯾﺪﯾﺎ ﮐﻪ ﯾﮏ ﺑﺪﺑﺪﻩ ﺧﻮﺏ ﻭ ﻧﺠﯿﺐﭼﻤﻨﻢ، ﯾﺎﺳﻢ، ﮔﺎﻫﯽ ﺷﺒﻨﻢﺭﺩ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺟﺮﯾﺎﻥ ﺩﺍﺭﺩ ﺑﺮ ﮔﻮﻧﻪ ﻣﻦﺟﻨﺲ ﺍﺑﺮ ﺍﺳﺖ ﭼﺸﻤﻢﻋﺸﻖ ﺩﺭ ﺳﯿﻨﻪ ﺳﮑﻮﺗﯽ ﭘﺮ ﺭﺍﺯﺭﻭﺡ ﻣﻦ ﺟﻨﺲ ﺧﺪﺍﻧﻔﺴﻢ ﺯﻣﺰﻣﻪ ﭘﺎﮎ ﻧﯿﺎﺯﻧﯿﻤﻪﺷﺐ، ﻣﻦ ﺧﻮﺩ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺑﻮﺩﻡﻧﻢ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﺣﯿﺎﻁﻣﺎﻫﯽ ﮐﻮﭼﮏ ﺣﻮﺽﻗﺎﻣﺖ ﭘﯿﭽﮏ ﺑﺎﻍﻫﺮ ﭼﻪ ﮔﺸﺘﻢ ﮐﻪ ﺑﯿﺎﺑﻢ ﺯ ﻣﻦ، ﺁﯾﺎ ﮐﻪﻧﺸﺎﻧﯽﺻﺪ ﺷﻮﻕﻫﯿﭻ ﻫﯿﭽﻢﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰﺍﯾﺮﺍﻥ ﻋﺸﻖ
باید به فکر غصه گل بود فکر غروب ساکت یک خورشید،باید ز درد آینه ویران شد از غصه سپیده به خود لرزید،باید به فکر کوچ پرستو بود در فکر یک کبوتر بی پرواز،باید به جای یک دل تنها بود آرام و ارغوانی و بی آغاز،باید به حرمت غم یک گلدان آشفته بود و خم شد و ویران شد،وقتی کسی ز غربت غم تنهاست باید شکسته گشت و پریشان شد،باید میان خاطره کودک چیزی شبیه لطف عروسک بود،باید برای پنجره ای تنها یک سایبان ز ساقه پیچک بود،باید برای تشنگی یک یاس زیباتر از تصور باران شد،باید برای تازه شدن گل داد تسکین روح خسته یاران شد،باید فضای نیلی رویا را گاهی برای پونه مهیا کرد،باید هوای سرخی رز را داشت از آسمان ستاره تمنا کرد،باید به خاطر گل یخ پژمرد فکر پرنده های طلایی بود،باید سکوت آینه را فهمید در انتظار صبح رهایی بود،باید به فکر حسرت شبنم بود فکر سپیدی غزل یک یاس،فکر پناه دادن یک لاله فکر غریب ماندن یک احساس،باید برای پونه دعایی کرد زیر عبور تند زمان تنهاست،باید شنید قصه دریا را تا دید او برای چه در غوغاست...
ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻧﻪ ﻗﺸﻨﮓ ﺍﺳﺖ ﻭﻟﯽ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﻦﻧﯿﺴﺖﺍﯾﻦ ﺧﺎﮎ ﭼﻪ ﺯﯾﺒﺎﺳﺖ ﻭﻟﯽ ﺧﺎﮎ ﻭﻃﻦﻧﯿﺴﺖﺁﻥ ﮐﺸﻮﺭ ﻧﻮ ﺁﻥ ﻭﻃــــﻦ ﺩﺍﻧﺶ ﻭﺻﻨﻌﺖﻫﺮﮔﺰ ﺑﻪ ﺩﻝ ﺍﻧﮕﯿــــــــــﺰﯼ ﺍﯾﺮﺍﻥﮐﻬﻦ ﻧﯿﺴﺖﺩﺭ ﻣﺸﻬﺪ ﻭ ﯾﺰﺩ ﻭ ﻗﻢ ﻭ ﺳﻤﻨﺎﻥ ﻭﻟﺮﺳﺘﺎﻥﻟﻄﻔﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﮐﻠﮕﺮﯼ ﻭ ﻧﯿﺲ ﻭﭘﮑﻦ ﻧﯿﺴﺖﺩﺭ ﺩﺍﻣﻦ ﺑﺤﺮ ﺧﺰﺭ ﻭ ﺳﺎﺣﻞ ﮔﯿﻼﻥﻣﻮﺟﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺳﺎﺣﻞ ﺩﺭﯾﺎﯼ ﻋﺪﻥﻧﯿﺴﺖﺩﺭ ﭘﯿﮑﺮ ﮔﻠﻬﺎﯼ ﺩﻻﻭﯾﺰ ﺷﻤﯿﺮﺍﻥﻋﻄﺮﯼ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻧﺎﻓﻪ ﯼ ﺁﻫﻮﯼ ﺧﺘﻦﻧﯿﺴﺖﺁﻭﺍﺭﻩ ﺍﻡ ﻭ ﺧﺴﺘﻪ ﻭ ﺳﺮﮔﺸﺘﻪ ﻭ ﺣﯿﺮﺍﻥﻫﺮﺟﺎ ﮐﻪ ﺭﻭﻡ ﻫﯿﭻ ﮐﺠﺎ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﻦﻧﯿﺴﺖﺁﻭﺍﺭﮔﯽ ﻭﺧﺎﻧﻪ ﺑﻪ ﺩﻭﺷﯽ ﭼﻪ ﺑﻼﯾﯽﺳﺖﺩﺭﺩﯼ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻫﻤﺘﺎﺵ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺩﯾﺮﮐﻬﻦ ﻧﯿﺴﺖﻣﻦ ﺑﻬﺮ ﮐﻪ ﺧﻮﺍﻧﻢ ﻏﺰﻝ ﺳﻌﺪﯼ ﻭﺣﺎﻓﻆﺩﺭ ﺷﻬﺮ ﻏﺮﯾﺒﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺍﻭ ﻓﻬﻢ ﺳﺨﻦﻧﯿﺴﺖﻫﺮﮐﺲ ﮐﻪ ﺯﻧﺪ ﻃﻌﻨﻪ ﺑﻪ ﺍﯾﺮﺍﻧﯽ ﻭﺍﯾﺮﺍﻥﺑﯽ ﺷﺒﻬﻪ ﮐﻪ ﻣﻐﺰﺵ ﺑﻪ ﺳﺮ ﻭ ﺭﻭﺡ ﺑﻪﺗﻦ ﻧﯿﺴﺖﭘﺎﺭﯾﺲ ﻗﺸﻨﮓ ﺍﺳﺖ ﻭﻟﯽ ﻧﯿﺴﺖﭼﻮﺗﻬﺮﺍﻥﻟﻨﺪﻥ ﺑﻪ ﺩﻻﻭﯾﺰﯼ ﺷﯿﺮﺍﺯ ﮐﻬﻦ ﻧﯿﺴﺖﻫﺮ ﭼﻨﺪ ﮐﻪ ﺳﺮﺳﺒﺰ ﺑﻮﺩ ﺩﺍﻣﻨﻪ ﺁﻟﭗﭼﻮﻥ ﺩﺍﻣﻦ ﺍﻟﺒﺮﺯ ﭘﺮ ﺍﺯ ﭼﯿﻦ ﻭﺷﮑﻦﻧﯿﺴﺖﺍﯾﻦ ﮐﻮﻩ ﺑﻠﻨﺪ ﺍﺳﺖ ﻭﻟﯽ ﻧﯿﺴﺖ ﺩﻣﺎﻭﻧﺪﺍﯾﻦ ﺭﻭﺩ ﭼﻪ ﺯﯾﺒﺎﺳﺖ ﻭﻟﯽ ﺭﻭﺩ ﺗﺠﻦﻧﯿﺴﺖﺍﯾﻦ ﺷﻬﺮﻋﻈﯿﻢ ﺍﺳﺖ ﻭﻟﯽ ﺷﻬﺮﻏﺮﯾﺐﺍﺳﺖﺍﯾﻦ ﺧﺎﻧﻪ ﻗﺸﻨﮓ ﺍﺳﺖ ﻭﻟﯽ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﻦﻧﯿﺴﺖ
سلام ريسس خوفي ... با ستادمون چيكار كردي
ﺷﻤﻊ ﺍﮔﺮ ﭘﺮﻭﺍﻧﻪ ﺭﺍ ﺳﻮﺯﺍﻧﺪ ﺧﯿﺮ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﻧﺪﯾﺪﺁﻩ ﻋﺎﺷﻖ ﺯﻭﺩ ﮔﯿﺮﺩ ﺩﺍﻣﻦ ﻣﻌﺸﻮﻕ ﺭﺍﺩﯾﺪﯼ ﮐﻪ ﺧﻮﻥ ﻧﺎﺣﻖ ﭘﺮﻭﺍﻧﻪ ﺷﻤﻊ ﺭﺍﭼﻨﺪﺍﻥ ﺍﻣﺎﻥ ﻧﺪﺍﺩ ﮐﻪ ﺷﺐ ﺭﺍ ﺳﺤﺮ ﮐﻨﺪﺷﻤﻊ ﮔﯿﺮﻡ ﮐﻪ ﭘﺲ ﮐﺸﺘﻦ ﭘﺮﻭﺍﻧﻪﮔﺮﯾﺴﺖﻗﺎﺗﻞ ﺍﺯ ﮔﺮﯾﻪ ﺑﯿﺠﺎ ﮔﻨﻬﺶ ﭘﺎﮎ ﻧﺸﺪﻧﻤﯽ ﮔﯿﺮﺩ ﮐﺴﯽ ﺟﺰ ﻏﻢ ﺳﺮﺍﻍ ﺧﺎﻧﻪ ﯼﻣﺎ ﺭﺍﺑﻪ ﺯﺣﻤﺖ ﺟﻐﺪ ﭘﯿﺪﺍ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﻭﯾﺮﺍﻧﻪ ﯼﻣﺎ ﺭﺍﺍﺯ ﺁﻥ ﺷﺎﺩﻡ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺁﯾﺪ ﻏﻤﺶ ﻫﺮ ﺷﺐﺑﻪ ﺑﺎﻟﯿﻨﻢﭼﻪ ﺳﺎﺯﻡ ﮔﺮ ﮐﻪ ﻏﻢ ﻫﻢ ﮔﻢ ﮐﻨﺪﮐﺎﺷﺎﻧﻪ ﯼ ﻣﺎ ﺭﺍ
ﮔﻠﭙﻮﻧﻪ ﻫﺎﯼ ﻭﺣﺸﯽ ﺩﺷﺖﺍﻣﯿﺪﻡﻭﻗﺖ ﺳﺤﺮ ﺷﺪ ﺧﺎﻣﻮﺷﯽ ﺷﺐﺭﻓﺖ ﻭﻓﺮﺩﺍﯾﯽ ﺩﮔﺮ ﺷﺪ ﻣﻦ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﻡﺗﻨﻬﺎﯼ ﺗﻨﻬﺎﻣﻦ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﻡ ﺗﻨﻬﺎ ﻣﯿﺎﻥﺳﯿﻞ ﻏﻤﻬﺎ ﮔﻠﭙﻮﻧﻪﻫﺎﯼ ﻭﺣﺸﯽﺩﺷﺖ ﺍﻣﯿﺪﻡ ﻭﻗﺖ ﺟﺪﺍﯾﯿﻬﺎﮔﺬﺷﺘﻪﺑﺎﺭﺍﻥ ﺍﺷﮑﻢ ﺭﻭﯼ ﮔﻮﺭ ﺩﻝ ﭼﮑﯿﺪﻩﺑﺮﺧﺎﮎ ﺳﺮﺩ ﻭ ﺗﯿﺮﻩ ﺍﯼ ﭘﺎﺷﯿﺪﻩ ﺷﺒﻨﻢﻣﻦﺩﯾﺪﻩ ﺑﺮ ﺭﺍﻩ ﺷﻤﺎ ﺩﺍﺭﻡ ﮐﻪ ﺷﺎﯾﺪﺳﺮ ﺑﺮﮐﺸﯿﺪ ﺍﺯ ﺧﺎﮐﻬﺎﯼ ﺗﯿﺮﻩ ﻏﻢ**********ﻣﻦ ﻣﺮﻏﮏ ﺍﻓﺴﺮﺩﻩﺍﯼ ﺑﺮ ﺷﺎﺧﺴﺎﺭﻡﮔﻠﭙﻮﻧﻪ ﻫﺎ ﮔﻠﭙﻮﻧﻪ ﻫﺎﭼﺸﻢ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭﻡﻣﯿﺨﻮﺍﻫﻢ ﺍﮐﻨﻮﻥ ﺗﺎﺳﺤﺮ ﮔﺎﻫﺎﻥ ﺑﺨﻮﺍﻧﻢﺍﻓﺴﺮﺩﻩ ﺍﻡﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺍﻡ ﺁﺯﺭﺩﻩ ﺍﻡ**********ﮔﻠﭙﻮﻧﻪ ﻫﺎ ﮔﻠﭙﻮﻧﻪ ﻫﺎ ﻏﻤﻬﺎﻣﺮﺍ ﮐﺸﺖﮔﻠﭙﻮﻧﻪ ﻫﺎ ﺁﺯﺍﺭ ﺁﺩﻣﻬﺎ ﻣﺮﺍﮐﺸﺖﮔﻠﭙﻮﻧﻪ ﻫﺎ ﮔﻠﭙﻮﻧﻪ ﻫﺎ ﻧﺎﻣﻬﺮﺑﺎﻧﯽﺁﺗﺸﻢﺯﺩ ﮔﻠﭙﻮﻧﻪ ﻫﺎ ﺑﯽ ﻫﻤﺰﺑﺎﻧﯽ ﺁﺗﺸﻢﺯﺩ********** ﮔﻠﭙﻮﻧﻪ ﻫﺎ ﺩﺭ ﺑﺎﺩﻩﻫﺎﻣﺴﺘﯽ ﻧﻤﺎﻧﺪﻩ ﺟﺰ ﺍﺷﮏ ﻏﻢ ﺩﺭﺳﺎﻏﺮﻫﺴﺘﯽ ﻧﻤﺎﻧﺪﻩ ﮔﻠﭙﻮﻧﻪ ﻫﺎ ﺩﯾﮕﺮﺧﺪﺍﻫﻢ ﯾﺎﺩ ﻣﻦ ﻧﯿﺴﺖ ﻫﻤﺪﺭﺩ ﺩﻝ ﺷﺐﻫﺎﺑﻪ ﺟﺰ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﻣﻦ ﻧﯿﺴﺖ**********ﮔﻠﭙﻮﻧﻪ ﻫﺎ ﺁﻥ ﺳﺎﻏﺮﺑﺸﮑﺴﺘﻪ ﺍﻡ ﻣﻦﮔﻠﭙﻮﻧﻪ ﻫﺎ ﺍﺯﺯﻧﺪﮔﺎﻧﯽ ﺧﺴﺘﻪ ﺍﻡ ﻣﻦ ﺩﯾﮕﺮﺑﺲﺍﺳﺖ ﺁﺧﺮ ﺟﺪﺍﯾﯿﻬﺎ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺳﺮﺑﺮﮐﺸﯿﺪﺍﺯ ﺧﺎﮎ ﻫﺎﯼ ﺗﯿﺮﻩ ﻏﻢ**********ﮔﻠﭙﻮﻧﻪ ﻫﺎ ﮔﻠﭙﻮﻧﻪ ﻫﺎ ﻣﻦ ﺑﯽﻗﺮﺍﺭﻡﺍﯼ ﻗﺼﻪ ﮔﻮﯾﺎﻥ ﻭﻓﺎ ﭼﺸﻢ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭﻡﺁﻩﺍﯼ ﭘﺮﺳﺘﻮ ﻫﺎﯼ ﺭﻩ ﮔﻢ ﮐﺮﺩﻩﺩﺷﺖﺳﻮﯼ ﺩﯾﺎﺭ ﺁﺷﻨﺎﯾﯿﻬﺎ ﺑﮑﻮﭼﯿﺪﺑﺎﻣﻦﺑﻤﺎﻧﯿﺪ ﺑﺎﻣﻦﺑﺨﻮﺍﻧﯿﺪ***************
ﻋﺸﻘﺒﺎﺯﯼ ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺁﺳﺎﻧﯽ ﺍﺳﺖ...ﮐﻪ ﮔﻠﯽ ﺑﺎ ﭼﺸﻤﯽﺑﻠﺒﻠﯽ ﺑﺎ ﮔﻮﺷﯽﺭﻧﮓ ﺯﯾﺒﺎﯼ ﺧﺰﺍﻥ ﺑﺎ ﺭﻭﺣﯽﻧﯿﺶ ﺯﻧﺒﻮﺭ ﻋﺴﻞ ﺑﺎ ﻧﻮﺷﯽﮐﺎﺭﻫﻤﻮﺍﺭﻩ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺑﺎ ﺩﺷﺖﺑﺮﻑ ﺑﺎ ﻗﻠﻪ ﮐﻮﻩﺭﻭﺩ ﺑﺎ ﺭﯾﺸﻪ ﺑﯿﺪﺑﺎﺩ ﺑﺎ ﺷﺎﺧﻪ ﻭ ﺑﺮﮒﺍﺑﺮ ﻋﺎﺑﺮ ﺑﺎ ﻣﺎﻩﭼﺸﻤﻪ ﺍﯼ ﺑﺎ ﺁﻫﻮ،ﺑﺮﮐﻪ ﺍﯼ ﺑﺎ ﻣﻬﺘﺎﺏﻭ ﻧﺴﯿﻤﯽ ﺑﺎ ﺯﻟﻒﺩﻭ ﮐﺒﻮﺗﺮ ﺑﺎ ﻫﻢﻭﺷﺐ ﻭ ﺭﻭﺯ ﻭ ﻃﺒﯿﻌﺖ ﺑﺎ ﻣﺎﻋﺸﻘﺒﺎﺯﯼ ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺁﺳﺎﻧﯽ ﺍﺳﺖ...ﺷﺎﻋﺮﯼ ﺑﺎ ﮐﻠﻤﺎﺗﯽ ﺷﯿﺮﯾﻦﺩﺳﺖ ﺁﺭﺍﻡ ﻭ ﻧﻮﺍﺯﺵ ﺑﺨﺶ ﺑﺮ ﺭﻭﯼﺳﺮﯼﭘﺮﺳﺸﯽ ﺍﺯ ﺍﺷﮑﯽﻭﭼﺮﺍﻍ ﺷﺐ ﯾﻠﺪﺍﯼ ﮐﺴﯽ ﺑﺎ ﺷﻤﻌﯽﻭ ﺩﻝ ﺁﺭﺍﻡ ﻭ ﺗﺴﻼﻭ ﻣﺴﯿﺤﺎﯼ ﮐﺴﯽ ﯾﺎ ﺟﻤﻌﯽﻋﺸﻘﺒﺎﺯﯼ ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺁﺳﺎﻧﯽ ﺍﺳﺖ...ﮐﻪ ﺩﻟﯽ ﺭﺍ ﺑﺨﺮﯼﺑﻔﺮﻭﺷﯽ ﻣﻬﺮﯼﺷﺎﺩﻣﺎﻧﯽ ﺭﺍ ﺣﺮﺍﺝ ﮐﻨﯽﺭﻧﺞ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺗﺨﻔﯿﻒ ﺩﻫﯽﻣﻬﺮﺑﺎﻧﯽ ﺭﺍ ﺍﺭﺯﺍﻧﯽ ﻋﺎﻟﻢ ﺑﮑﻨﯽﻭﺑﭙﯿﭽﯽ ﻫﻤﻪ ﺭﺍ ﻻﯼ ﺣﺮﯾﺮ ﺍﺣﺴﺎﺱﮔﺮﻩ ﻋﺸﻖ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﺰﻧﯽﻣﺸﺘﺮﯼ ﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﺑﺒﺮﯼ ﺗﺎ ﻟﺒﺨﻨﺪﻋﺸﻘﺒﺎﺯﯼ ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺁﺳﺎﻧﯽ ﺍﺳﺖ...ﻫﺮ ﮐﻪ ﺑﺎ ﭘﯿﺶ ﺳﻼﻣﯽ ﺩﺭ ﺍﻭﻝ ﺻﺒﺢﻫﺮﮐﻪ ﺑﺎ ﭘﻮﺯﺵ ﻭ ﭘﯿﻐﺎﻣﯽ ﺑﺎ ﺭﻫﮕﺬﺭﯼﻫﺮﮐﻪ ﺑﺎ ﺧﻮﺍﻧﺪﻥ ﺷﻌﺮﯼ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﺑﺎ ﻟﺤﻦﺧﻮﺷﯽﻧﻤﮏ ﺧﻨﺪﻩ ﺑﺮ ﭼﻬﺮﻩ ﺩﺭ ﻟﺤﻈﻪ ﮐﺎﺭﻋﺮﺿﻪ ﺳﺎﻟﻢ ﮐﺎﻻﯼ ﺍﺭﺯﺍﻥ ﺑﻪ ﻫﻤﻪﻟﻘﻤﻪ ﯼ ﻧﺎﻥ ﮔﻮﺍﺭﺍﯾﯽ ﺍﺯ ﺭﺍﻩ ﺣﻼﻝﻭ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻈﯽ ﺷﺎﺩﯼ ﺩﺭ ﺁﺧﺮ ﺭﻭﺯﻭ ﻧﮕﻬﺪﺍﺭﯼ ﯾﮏ ﺧﺎﻃﺮ ﺧﻮﺵ ﺗﺎ ﻓﺮﺩﺍﻭ ﺭﮐﻮﻋﯽ ﻭ ﺳﺠﻮﺩﯼ ﺑﺎ ﻧﯿﺖ ﺷﮑﺮﻋﺸﻘﺒﺎﺯﯼ ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺁﺳﺎﻧﯽ ﺍﺳﺖ...
ﺗﻮ ﺍﺯ ﻫﺮ ﺗﺮﺍﻧﻪ ﺗﺮﺍﻧﻪ ﺗﺮﯼ / ﻭﺯﯾﺒﺎﺗﺮﯾﻦ ﺷﻌﺮ ﻫﺮ ﺩﻓﺘﺮﯼ ﻣﯿﺎﻥ ﻏﺰﻟﻬﺎﯼﺑﺎ ﺭﺍﻧﯽ ﺍﻡ / ﺗﻮﯾﯽ ﻭﺍﮊﻩ ﯼ ﺧﻮﺭﺩﻩﺑﺎﺭﺍﻥ ﺗﺮﯼ ﻗﺴﻢ ﺑﺮ ﺩﻭ ﭼﺸﻢ ﭘﺮﯾﺸﺎﻧﯽﺍﺕ / ﺑﻪ ﯾﻤﻦ ﻗﺪﻣﻬﺎﯼ ﺑﺎﺭﺍﻧﯽ ﺍﺕﺷﮑﻔﺘﻪ ﮔﻞ ﺁﺭﺯﻭ ﺍﯼ ﻋﺰﯾﺰ / ﺑﻪ ﺧﻂﭼﯿﻦ ﺯﯾﺒﺎﯼ ﭘﯿﺸﺎﻧﯽ ﺍﺕ ﺻﻔﺎﯼ ﺩﻟﺖﻣﺜﻞ ﺁﯾﯿﻨﻪ ﻫﺎﺳﺖ / ﺩﻟﺖ ﭼﻮﻥ ﺣﺮﯾﻢﺧﺪﺍ ﺑﺎ ﺻﻔﺎﺳﺖ ﺑﻪ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﮔﺮﯾﻪ ﺩﻭﭼﺸﻤﺎﻥ ﺗﻮ / ﻗﺸﻨﮓ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺯﯾﺒﺎ ﺑﻪﺭﻧﮓ ﺧﺪﺍﺳﺖ ﻫﻤﺎﻥ ﺧﺴﺘﻪ ﺑﺎﻟﯽﺷﮑﺴﺘﻪ ﭘﺮﯼ / ﮔﻤﺎﻧﻢ ﭘﺮﯾﺰﺍﺩﻩ ﺍﯼ ﯾﺎﭘﺮﯼ ﺻﻤﯿﻤﯽ ﭼﻮ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻗﺪﯾﻤﯽ ﭼﻮﺩﺭﺩ / ﻣﻌﻄﺮ ﭼﻮ ﻋﻮﺩ ﻭ ﮔﻞ ﻭ ﻋﻨﺒﺮﯼﺗﻮ ﺗﺎﺏ ﻭﺗﺐ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺩﺭ ﻣﻨﯽ / ﮐﻪﺳﺮﺷﺎﺭ ﺍﻧﺪﯾﺸﻪ ﯼ ﺑﻮﺩﻧﯽ ﺗﻮ ﺩﺭ ﻣﻦ ﻧﻪﺯﯾﺒﺎ ﻭﻟﯽ ﺑﺎ ﻣﻨﯽ / ﺗﻮ ﺟﺎﺭﯼ ﺗﻮ ﺭﮔﻬﺎﯼﺧﺸﮏ ﻣﻨﯽ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺟﻨﺲ ﺧﺎﮐﻢﮐﻮﯾﺮﻡ ﭘﺮﯼ / ﺗﻮ ﺍﺯ ﻧﺴﻞ ﺍﺑﺮﯼ ﻭ ﺑﺎﺭﺍﻥﺗﺮﯼ ﺗﻮ ﭘﯿﭽﯿﺪﻩ ﺍﯼ ﺩﻭﺭ ﻏﻢ ﻫﺎﯼﻣﻦ / ﺗﻮ ﺁﻥ ﺳﺎﻗﻪ ﯼ ﺳﺒﺰ ﻧﯿﻠﻮ ﻓﺮﯼﺗﻮ ﺍﺯ ﻫﺮ ﺗﺮﺍﻧﻪ ﺗﺮﺍﻧﻪ ﺗﺮﯼ / ﺗﻮ ﺍﺯ ﻫﺮﺗﺮﺍﻧﻪ ﺗﺮﺍﻧﻪ ﺗﺮﯼ . . .
ﺷﺒﻲ ﺍﺯ ﭘﺸﺖ ﻳﻚ ﺗﻨﻬﺎﻳﻲ ﻧﻤﻨﺎﻙ ﻭ ﺑﺎﺭﺍﻧﻲ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻟﻬﺠﻪ ﻱ ﮔﻠﻬﺎﻱ ﻧﻴﻠﻮﻓﺮ ﺻﺪﺍ ﻛﺮﺩﻡ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺐ ﺑﺮﺍﻱ ﺑﺎ ﻃﺮﺍﻭﺕ ﻣﺎﻧﺪﻥ ﺑﺎﻍ ﻗﺸﻨﮓ ﺁﺭﺯﻭﻫﺎﻳﺖ ﺩﻋﺎ ﻛﺮﺩﻡ ﭘﺲ ﺍﺯ ﻳﻚ ﺟﺴﺘﺠﻮﻱ ﻧﻘﺮﻩ ﺍﻳﻲ ﺩﺭ ﻛﻮﭼﻪ ﻫﺎﻱ ﺁﺑﻲ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺑﻴﻦ ﮔﻠﻬﺎﻳﻲ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺗﻨﻬﺎﻳﻴﻢ ﺭﻭﻳﻴﺪ ﺑﺎ ﺣﺴﺮﺕ ﺟﺪﺍ ﻛﺮﺩﻡ ﻭ ﺗﻮ ﺩﺭ ﭘﺎﺳﺦ ﺁﺑﻲ ﺗﺮﻳﻦ ﻣﻮﺝ ﺗﻤﻨﺎﻱ ﺩﻟﻢ ﮔﻔﺘﻲ: ﺩﻟﻢ ﺣﻴﺮﺍﻥ ﻭ ﺳﺮﮔﺮﺩﺍﻥ ﭼﺸﻤﺎﻧﻲ ﺍﺳﺖ ﺭﻭﻳﺎﻳﻲ ﻭ ﻣﻦ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﺮﺍﻱ ﺩﻳﺪﻥ ﺯﻳﺒﺎﻳﻲ ﺁﻥ ﭼﺸﻢ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺩﺷﺘﻲ ﺍﺯ ﺗﻨﻬﺎﻳﻲ ﻭ ﺣﺴﺮﺕ ﺭﻫﺎ ﻛﺮﺩﻡ ﻫﻤﻴﻦ ﺑﻮﺩ ﺁﺧﺮﻳﻦ ﺣﺮﻓﺖ ﻭ ﻣﻦ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻋﺒﻮﺭ ﺗﻠﺦ ﻭ ﻏﻤﮕﻴﻨﺖ ﺣﺮﻳﻢ ﭼﺸﻤﻬﺎﻳﻢ ﺭﺍ ﺑﺮﻭﻱ ﺍﺷﻜﻲ ﺍﺯ ﺟﻨﺲ ﻏﺮﻭﺏ ﺳﺎﻛﺖ ﻭ ﻧﺎﺭﻧﺠﻲ ﺧﻮﺭﺷﻴﺪ ﻭﺍ ﻛﺮﺩﻡ ﻧﻤﻴﺪﺍﻧﻢ ﭼﺮﺍ ﺭﻓﺘﻲ؟ ﻧﻤﻴﺪﺍﻧﻢ ﭼﺮﺍ ﺷﺎﻳﺪ ﺧﻄﺎ ﻛﺮﺩﻡ ﻭ ﺗﻮ ﺑﻲ ﺁﻧﻜﻪ ﻓﻜﺮ ﻏﺮﺑﺖ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﻣﻦ ﺑﺎﺷﻲ ﻧﻤﻴﺪﺍﻧﻢ ﻛﺠﺎ؟ﺗﺎ ﻛﻲ؟ﺑﺮﺍﻱ ﭼﻪ؟ ﻭﻟﻲ ﺭﻓﺘﻲ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺭﻓﺘﻨﺖ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﭼﻪ ﻣﻌﺼﻮﻣﺎﻧﻪ ﻣﻴﺒﺎﺭﻳﺪ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺭﻓﺘﻨﺖ ﻳﻚ ﻗﻠﺐ ﺩﺭﻳﺎﻳﻲ ﺗﺮﻙ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺭﻓﺘﻨﺖ ﺭﺳﻢ ﻧﻮﺍﺯﺵ ﺩﺭ ﻏﻤﻲ ﺧﺎﻛﺴﺘﺮﻱ ﮔﻢ ﺷﺪ ﻭ ﮔﻨﺠﺸﻜﻲ ﻛﻪ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺍﺯ ﻛﻨﺎﺭ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺑﺎ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﻲ ﺩﺍﻧﻪ ﺑﺮﻣﻴﺪﺍﺷﺖ ﺗﻤﺎﻡ ﺑﺎﻟﻬﺎﻳﺶ ﻏﺮﻕ ﺩﺭ ﺍﻧﺪﻭﻩ ﻏﺮﺑﺖ ﺷﺪ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺭﻓﺘﻦ ﺗﻮ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﭼﺸﻤﻬﺎﻳﻢ ﺧﻴﺲ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺭﻓﺘﻨﺖ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﻛﺴﻲ ﺣﺲ ﻛﺮﺩ ﻣﻦ ﺑﻲ ﺗﻮ ﻫﺰﺍﺭﺍﻥ ﺑﺎﺭ ﺩﺭ ﻫﺮ ﻟﺤﻈﻪ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﻣﺮﺩ ﻛﺴﻲ ﺣﺲ ﻛﺮﺩ ﻣﻦ ﺑﻲ ﺗﻮ ﺗﻤﺎﻡ ﻫﺴﺘﻴﻢ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺭﻓﺘﻨﺖ ﺩﺭﻳﺎ ﭼﻪ ﺑﻐﻀﻲ ﻛﺮﺩ ﻛﺴﻲ ﻓﻬﻤﻴﺪ ﺗﻮ ﻧﺎﻡ ﻣﺮﺍ ﺍﺯ ﻳﺎﺩ ﺧﻮﺍﻫﻲ ﺑﺮﺩ ﻭ ﻣﻦ ﺑﺎ ﺁﻧﻜﻪ ﻣﻴﺪﺍﻧﻢ ﺗﻮ ﻫﺮﮔﺰ ﻳﺎﺩ ﻣﻦ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻋﺒﻮﺭ ﺧﻮﺩ ﻧﺨﻮﺍﻫﻲ ﺑﺮﺩ ﻫﻨﻮﺯ ﺁﺷﻔﺘﻪ ﻱ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﺯﻳﺒﺎﻱ ﺗﻮﺍﻡ ﺑﺮﮔﺮﺩ! ﺑﺒﻴﻦ ﻛﻪ ﺳﺮﻧﻮﺷﺖ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﻣﻦ ﭼﻪ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺷﺪ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﻳﻨﻬﻤﻪ ﻃﻮﻓﺎﻥ ﻭ ﻭﻫﻢ ﻭ ﭘﺮﺳﺶ ﻭ ﺗﺮﺩﻳﺪ ﻛﺴﻲ ﺍﺯ ﭘﺸﺖ ﻗﺎﺏ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺁﺭﺍﻡ ﻭ ﺯﻳﺒﺎ ﮔﻔﺖ: ﺗﻮ ﻫﻢ ﺩﺭ ﭘﺎﺳﺦ ﺍﻳﻦ ﺑﻲ ﻭﻓﺎﻳﻲ ﻫﺎ ﺑﮕﻮ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﻋﺸﻖ ﻭ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﺁﻥ ﺧﻄﺎ ﻛﺮﺩﻡ ﻭ ﻣﻦ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﺘﻲ ﻣﺎ ﺑﻴﻦ ﺍﺷﻚ ﻭ ﺣﺴﺮﺕ ﻭ ﺗﺮﺩﻳﺪ ﻛﻨﺎﺭ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭﻱ ﻛﻪ ﺑﺪﻭﻥ ﭘﺎﺳﺦ ﻭ ﺳﺮﺩﺳﺖ ﻭ ﻣﻦ ﺩﺭ ﺍﻭﺝ ﭘﺎﻳﻴﺰﻱ ﺗﺮﻳﻦ ﻭﻳﺮﺍﻧﻲ ﻳﻚ ﺩﻝ ﻣﻴﺎﻥ ﻏﺼﻪ ﺍﻳﻲ ﺍﺯ ﺟﻨﺲ ﺑﻐﺾ ﻛﻮﭼﻚ ﻳﻚ ﺍﺑﺮ ﻧﻤﻴﺪﺍﻧﻢ ﭼﺮﺍ؟ ﺷﺎﻳﺪ ﺑﻪ ﺭﺳﻢ ﭘﺮﻭﺍﻧﮕﻲ ﻣﺎﻥ ﺑﺎﺯ ﺑﺮﺍﻱ ﺷﺎﺩﻱ ﻭ ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﻲ ﺑﺎﻍ ﻗﺸﻨﮓ ﺁﺭﺯﻭﻫﺎﻳﺖ ﺩﻋﺎ کردم
"راز زندگی" پسری هشت ساله به پیرمردی نزدیک شد,به چشمانش نگاه کرد و گفت:"می دانم که شما مردی بسیار خردمند هستید,می خواهم راز زندگی را بدانم"پیرمرد به پسربچه نگاه کرد و پاسخ داد:"من در دوران زندگی ام خیلی فکر کردم,این راز می تواند درچهار کلمه خلاصه شود." نخستین راز,فکر کردن است.تفکر درباره ارزش هایی که آرزو داری با آنها زندگی کنی. دومین راز ایمان داشتن است.ایمان به خودت بر مبنای تفکری که درباره ارزش های زندگی ات داشته ای. سومین راز,آرزو کردن است.آرزو درباره چیزهایی که می تواند باشد اما بر پایه ایمان به خودت و آرزوی که می خواهی با آنها زندگی کنی. چهارمین و آخرین راز,شهامت داشتن است.شهامت برای به واقعیت رساندن آرزوهایت بر مبنای ایمان به خودت و ارزش هایت. به این ترتیب "والت دیزنی"به آن پسر کوچک گفت:فکر کن ایمان داشته باش,آرزو کن و شهامت داشته باش. " اصول موفقیت" برای اینکه زندگی را واقعأ زندگی کنیم لازم است از ماهیت و جوهره وجودمان آگاه باشیم و آن را دریابیم.زندگی کردن هنگامی است که با توجه و تکیه بر استعدادهایتان به سوی خطر پذیری حرکت کنید و از احساس ترس,زیان و شکست احتمالی رویگردان باشید.زندگی کردن واقعی,شهامت,پشتکار,هدف,انرژی و قدرت می آفریند.طبیعتأ این نیروها وقتی ظاهر می شوند که هر روز در آیینه نگاه کنید و به خود بگوید:من واقعأ زندگی می کنم.
دو خط موازي زائيده شدند . پسرکي در کلاس درس آنها را روي کاغذ کشيد.
آن وقت دو خط موازي چشمشان به هم افتاد .
و در همان يک نگاه قلبشان تپيد .
و مهر يکديگر را در سينه جاي دادند .
خط اولي گفت :
ما ميتوانيم زندگي خوبي داشته باشيم .
و خط دومي از هيجان لرزيد .
خط اولي گفت و خانه اي داشته باشيم در يک صفحه دنج کاغذ .
من روزها کار ميکنم.ميتوانم بروم خط کنار يک جاده دور افتاده و متروک شوم ، يا خط کنار يک نردبام .
خط دومي گفت : من هم ميتوانم خط کنار يک گلدان چهار گوش گل سرخ شوم ، يا خط کنار يک نيمکت خالي در يک پارک کوچک و خلوت .
خط اولي گفت : چه شغل شاعرانه اي و حتما زندگي خوشي خواهيم داشت .
در همين لحظه معلم فرياد زد : دو خط موازي هيچ وقت به هم نمي رسند .
و بچه ها تکرار کردند : دو خط موازي هيچ وقت به هم نمي رسند .
دو خط موازي لرزيدند . به هم ديگر نگاه کردند . و خط دومي پقي زد زير گريه . خط اولي گفت نه اين امکان ندارد حتما يک راهي پيدا ميشود . خط دومي گفت شنيدي که چه گفتند . هيچ راهي وجود ندارد ما هيچ وقت به هم نمي رسيم و دوباره زد زير گريه .
خط اولي گفت : نبايد نااميد شد . ما از صفحه خارج ميشويم و دنيا را زير پا ميگذاريم . بالاخره کسي پيدا ميشود که مشکل ما را حل کند .
خط دومي آرام گرفت و آن دو اندوهناک از صفحه کاغذ بيرون خزيدند از زير کلاس درس گذشتند و وارد حياط شدند و از آن لحظه به بعد سفرهاي دو خط موازي شروع شد .
ﭼﻬﺎﺭ ﺷﻤﻊ ﺑﻪ ﺁﺭﺍﻣﯽ ﺩﺭ ﺣﺎ ﻝ ﺳﻮﺧﺘﻦﺑﻮﺩﻧﺪ .ﻣﺤﯿﻂ ﺁﻧﭽﻨﺎﻥ ﺁﺭﺍﻡ ﻭ ﺑﯽ ﺻﺪﺍ ﺑﻮﺩ ﻛﻪﻣﯽ ﺷﺪ ﺑﻪ ﺻﺤﺒﺘﻬﺎﯾﺸﺎﻥ ﮔﻮﺵ ﺩﺍﺩﺍﻭﻟﯽ ﮔﻔﺖ:ﻣﻦ "ﺻﻠﺢ"ﻫﺴﺘﻢ ،ﻛﺴﯽﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﻣﺮﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺭﻭﺷﻦﻧﮕﺎﻩ ﺩﺍﺭﺩ ﻣﻦ ﻣﻄﻤﺌﻨﻢ ﻛﻪ ﺧﺎﻣﻮﺵﻣﯽ ﺷﻮﻡﻟﺤﻈﻪ ﺍﯼ ﻧﮕﺬﺷﺖ ﻛﻪ ﺷﻌﻠﻪ ﺍﺵﻛﺎﻫﺶ ﯾﺎﻓﺖ ﻭ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﮔﺸﺖﺩﻭﻣﯽ ﮔﻔﺖ:ﻣﻦ "ﺍﯾﻤﺎﻥ" ﻫﺴﺘﻢ ﻭﺟﻮﺩﻣﻦ ﺿﺮﻭﺭﯼ ﻧﯿﺴﺖ ﭘﺲ ﭼﻨﺪﺍﻥ ﻣﻬﻢﻧﯿﺴﺖ ﺭﻭﺷﻦ ﺑﺎﻗﯽ ﺑﻤﺎﻧﻢ ،ﺳﺨﻨﺶ ﻛﻪﺑﻪ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺭﺳﯿﺪ ﻧﺴﯿﻢ ﻣﻼﯾﻤﯽ ﻭﺯﯾﺪ ﻭﺁﻧﺮﺍ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﻛﺮﺩﺷﻤﻊ ﺳﻮﻡ ﺑﺎ ﻧﺎﺭﺍﺧﺘﯽﮔﻔﺖ:ﻣﻦ"ﻋﺸﻖ" ﻫﺴﺘﻢ ،ﻣﻦ ﺗﻮﺍﻥﺭﻭﺷﻦ ﻣﺎﻧﺪﻥ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺭﻡﺁﻧﻬﺎ ﺣﺘﯽ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻣﯽ ﻛﻨﻨﺪ ﻛﻪ ﺑﻪﻛﺴﯽ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺍﯾﺸﺎﻥ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﻧﺰﺩﯾﻜﺘﺮﺍﺳﺖ ﻋﺸﻖ ﺑﻮﺭﺯﻧﺪ.ﺯﻣﺎﻧﯽ ﻃﻮﻝ ﻧﻜﺸﯿﺪ ﻛﻪ ﺍﻭ ﻧﯿﺰﺧﺎﻣﻮﺵﺷﺪﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﻛﻮﺩﻛﯽ ﻭﺍﺭﺩ ﺷﺪ ﻭ ﺑﺎ ﺩﯾﺪﻥ ﺳﻪﺷﻤﻊ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﮔﻔﺖ: ﭼﺮﺍ ﺷﻤﺎﺧﺎﻣﻮﺵ ﻫﺴﺘﯿﺪ؟ﺷﻤﺎ ﺑﺎﯾﺪ ﻫﻤﻪ ﺭﻭﺷﻦ ﺑﺎﺷﯿﺪ ﻭ ﺳﭙﺲﺑﻪ ﺁﺭﺍﻣﯽ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﮔﺮﯾﺴﺘﻦ ﻛﺮﺩ.ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻟﺤﻈﻪ ﺷﻤﻊ ﭼﻬﺎﺭﻡﮔﻔﺖ:ﻧﺘﺮﺱ ،ﺗﺎ ﺯﻣﺎﻧﯿﻜﻪ ﻣﻦ ﻫﻨﻮﺯ ﻣﯽﺩﺭﺧﺸﻢ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﯿﻢ ﺷﻤﻌﻬﺎﯼ ﺩﯾﮕﺮ ﺭﺍﻧﯿﺰ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺭﻭﺷﻦ ﻛﻨﯿﻢﻣﻦ"ﺍﻣﯿﺪ"ﻫﺴﺘﻢ ،ﺑﺪﯾﻦ ﺗﺮﺗﯿﺐ ﻫﻤﻪ ﻣﺎﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﯿﻢ ﺭﻭﺷﻦ ﺑﺎﻗﯽ ﺑﻤﺎﻧﯿﻢﺍﻣﯿﺪ،ﻋﺸﻖ،ﺍﯾﻤﺎﻥ ﻭ ﺻﻠﺢ
نها از دشتها گذشتند ...
از صحراهاي سوزان ...
از کوهاي بلند ...
از دره هاي عميق ...
از درياها ...
از شهرهاي شلوغ ...
سالها گذشت وآنها دانشمندان زيادي را ملاقات کردند .
رياضي دان به آنها گفت : اين محال است .هيچ فرمول رياضي شما را به هم نخواهد رساند . شما همه چيز را خراب ميکنيد .
فيزيکدان گفت : بگذاريد از همين الان نااميدتان کنم .اگر مي شد قوانين طبيعت را ناديده گرفت ، ديگر دانشي بنام فيزيک وجود نداشت .
پزشک گفت : از من کاري ساخته نيست ، دردتان بي درمان است .
شيمي دان گفت : شما دو عنصر غير قابل ترکيب هستيد . اگر قرار باشد با يکديگر ترکيب شويد ، همه مواد خواص خود را از دست خواهند داد .
ستاره شناس گفت : شما خودخواه ترين موجودات روي زمين هستيد رسيدن شما به هم مساويست با نابودي جهان . دنيا کن فيکون مي شود سيارات از مدار خارج ميشوند کرات با هم تصادف مي کنند نظام دنيا از هم مي پاشد . چون شما يک قانون بزرگ را نقض کرده ايد .
فيلسوف گفت : متاسفم ... جمع نقيضين محال است .
و بالاخره به کودکي رسيدند کودک فقط سه جمله گفت :
شما به هم مي رسيد .
نه در دنياي واقعيات .
آن را در دنياي ديگري جستجو کنيد .
دو خط موازي او را هم ترک کردند و باز هم به سفرهايشان ادامه دادند .
اما حالا يک چيز داشت در وجودشان شکل مي گرفت .
« آنها کم کم ميل رسيدن به هم را از دست مي دادند »
خط اولي گفت : اين بي معنيست .
خط دومي گفت : چي بي معنيست ؟
خط اولي گفت : اين که به هم برسيم .
خط دومي گفت : من هم همينطور فکر ميکنم و آنها به راهشان ادامه دادند .
يک روز به يک دشت رسيدند . يک نقاش ميان سبزه ها ايستاده بود و بر بومش نقاشي ميکرد .
خط اولي گفت : بيا وارد آن بوم نقاشي شويم و از اين آوارگي نجات پيدا کنيم .
خط دومي گفت : شايد ما هيچوقت نبايد از آن صفحه کاغذ بيرون مي آمديم .
خط اولي گفت : در آن بوم نقاشي حتما آرامش خواهيم يافت .
و آن دو وارد دشت شدند و روي دست نقاش رفتند و بعد روي قلمش .
نقاش فکري کرد و قلمش را حرکت داد
و آنها دو ريل قطار شدند که از دشتي مي گذشت و آنجا که خورشيد سرخ آرام آرام پايين مي رفت سر دو خط موازي عاشقانه به هم رسيدند.
ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﺳﻨﮓ ﺑﺎﺷﻢ ﺑﯽ ﺻﺪﺍ ﻭ ﺑﯽ ﺗﺮﺍﻧﻪ ﺗﺎ ﺑﮕﻮﯾﻢ ﺭﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺳﮑﻮﺗﯽ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﻣﻮﺝ ﺑﺎﺷﻢ ﺩﺭ ﺩﻝ ﺩﺭﯾﺎ ﺧﺮﻭﺷﺎﻥ ﺳﺮ ﺑﻪ ﺭﻭﯼ ﺳﺎﺣﻞ ﻏﻢ ﺩﺭ ﭘﯽ ﺩﯾﺪﺍﺭ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﺍﺑﺮ ﺑﺎﺷﻢ ﺩﺭ ﺩﻝ ﺷﺒﻬﺎ ﺑﺒﺎﺭﻡ ﺑﺮ ﮐﻮﯾﺮ ﻗﻠﺐ ﺩﻧﯿﺎ ﺑﻮﺗﻪ ﯼ ﻋﺸﻘﯽ ﺑﮑﺎﺭﻡ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﺑﺎﺩ ﺑﺎﺷﻢ ﺩﺭ ﻫﯿﺎﻫﻮﯼ ﺭﺳﯿﺪﻥ ﻗﺎﺻﺪ ﺷﻬﺮﯼ ﺧﯿﺎﻟﯽ ﺳﻮﯼ ﻓﺮﺩﺍ ﭘﺮ ﮐﺸﯿﺪﻥ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﻋﺸﻖ ﺑﺎﺷﻢ ﻫﺮ ﮐﺠﺎ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺑﺘﺎﺯﻡ ﺭﻭﯼ ﺩﻟﻬﺎﯼ ﭘﺮ ﺍﺯ ﻏﻢ ﻗﺼﺮﯼ ﺍﺯ ﺭﻭﯾﺎ ﺑﺴﺎﺯﻡ ﺍﯾﻨﮏ ﺍﻣﺎ ﻣﻦ ﻧﻪ ﻋﺸﻘﻢ ﻣﻦ ﻧﻪ ﺑﺎﺩ ﻭ ﻣﻮﺝ ﻭ ﺁﺑﻢ ﺁﺭﺯﻭﻫﺎﯼ ﺧﯿﺎﻟﯽ ﺍﺯ ﺩﯾﺎﺭ ﺳﺮﺩ ﺧﻮﺍﺑﻢ
ﺗﺼﻮﺭ ﮐﻦ؛ ﺗﺼﻮﺭ ﮐﻦ ﺍﮔﻪ ﺣﺘﯽﺗﺼﻮﺭ ﮐﺮﺩﻧﺶ ﺳﺨﺘﻪ ﺟﻬﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﻫﺮﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﺗﻮ ﺍﻭﻥ ﺧﻮﺷﺒﺨﺖ ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﻪﺟﻬﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺍﻭﻥ، ﭘﻮﻝ ﻭ ﻧﮋﺍﺩ ﻭﻗﺪﺭﺕ ﺍﺭﺯﺵ ﻧﯿﺴﺖ ﺟﻮﺍﺏ ﻫﻤﺼﺪﺍﯾﯽﻫﺎ، ﭘﻠﯿﺲ ﺿﺪ ﺷﻮﺭﺵ ﻧﯿﺴﺖ ﻧﻪ ﺑﻤﺐﻫﺴﺘﻪ ﺍﯼ ﺩﺍﺭﻩ، ﻧﻪ ﺑﻤﺐ ﺍﻓﮑﻦ ﻧﻪﺧﻤﭙﺎﺭﻩ ﺩﯾﮕﻪ ﻫﯿﭻ ﺑﭽﻪ ﺍﯼ ﭘﺎﺷﻮ ﺭﻭﯼﻣﯿﻦ ﺟﺎ ﻧﻤﯿﺰﺍﺭﻩ ﻫﻤﻪ ﺁﺯﺍﺩ ﺁﺯﺍﺩﻥﻫﻤﻪ ﺑﯽ ﺩﺭﺩ ﺑﯽ ﺩﺭﺩﻥ ﺗﻮ ﺭﻭﺯﻧﺎﻣﻪﻧﻤﯽ ﺧﻮﻧﯽ،ﻧﻬﻨﮕﺎ ﺧﻮﺩﮐﺸﯽ ﮐﺮﺩﻥﺟﻬﺎﻧﯽ ﺭﻭ ﺗﺼﻮﺭ ﮐﻦ ﺑﺪﻭﻥ ﻧﻔﺮﺕ ﻭﺑﺎﺭﻭﺕ ﺑﺪﻭﻥ ﻇﻠﻢ ﺧﻮﺩﮐﺎﻣﻪ ،ﺑﺪﻭﻥﻭﺣﺸﺖ ﻭ ﺗﺎﺑﻮﺕ ﺟﻬﺎﻧﯽ ﺭﻭ ﺗﺼﻮﺭ ﮐﻦ؛ﭘﺮ ﺍﺯ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﻭ ﺁﺯﺍﺩﯼ ﻟﺒﺎﻟﺐ ﺍﺯ ﮔﻞ ﻭﺑﻮﺳﻪ، ﭘﺮ ﺍﺯ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﺁﺑﺎﺩﯼ ﺗﺼﻮﺭ ﮐﻦﺍﮔﻪ ﺣﺘﯽ ﺗﺼﻮﺭ ﮐﺮﺩﻧﺶ ﺟﺮﻣﻪ ﺍﮔﻪ ﺑﺎﺑﺮﺩﻥ ﺍﺳﻤﺶ، ﮔﻠﻮ ﭘﺮ ﻣﯿﺸﻪ ﺍﺯ ﺳﺮﻣﻪﺗﺼﻮﺭ ﮐﻦ ﺟﻬﺎﻧﯽ ﺭﻭ ﮐﻪ ﺗﻮﺵ ﺯﻧﺪﺍﻥﯾﻪ ﺍﻓﺴﺎﻧﻪ ﺱ ﺗﻤﺎﻡ ﺟﻨﮕﺎﯼ ﺩﻧﯿﺎ ﺷﺪﻥﻣﺸﻤﻮﻝ ﺁﺗﺶ ﺑﺲ ﮐﺴﯽ ﺁﻗﺎﯼ ﻋﺎﻟﻢﻧﯿﺴﺖ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺑﺎ ﻫﻤﻦ ﻣﺮﺩﻡ ﺩﯾﮕﻪ ﺳﻬﻢﻫﺮ ﺍﻧﺴﺎﻧﻪ ﺗﻦ ﻫﺮ ﺩﻭﻧﻪ ﮔﻨﺪﻡ ﺑﺪﻭﻥﻣﺮﺯ ﻭ ﻣﺤﺪﻭﺩﻩ ﻭﻃﻦ ﯾﻌﻨﯽ ﻫﻤﻪ ﺩﻧﯿﺎﺗﺼﻮﺭ ﮐﻦ ﺗﻮ ﻣﯽ ﺗﻮﻧﯽ ﺑﺸﯽ ﺗﻌﺒﯿﺮﺍﯾﻦ ﺭﻭﯾﺎ *****
...می خواستم برای تو شعری بگویم از جنس سپیده,با واژه هایی از عشق دیدم نمی شود."آخر"وقتی که تو نباشی جای خالی تو را در شعرم هزار واژه هم پر نمی کند...!